داستان سربازی رفتن دخترا (طنز)
سایت تک لاو | سایت عاشقانه | سایت تفریحی | سایت تک لاو| تک لاو| ایناز چت| الوچه چت
جای تبلیغات شما
خرید شارژ

برترین مطالب ماه
  • Takloves
  • Takloves
  • Takloves
  • Takloves
  • Takloves
  • Takloves
تبلیغات
جای تبلیغات شما
پنل کاربری
نام کاربری
رمز عبور
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 765
  • کل نظرات : 30
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 24
  • افراد آنلاین : 1
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 1257
  • بازدید دیروز : 4
  • بازدید کل : 659474
نویسندگان
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .



آخرین نظرات

  • nace میگه:
    کـــــــــــایااااااااااا عالیه .... مثل خودت که محشری ............
    در تاریخ 1394/5/1/taklov

  • nace میگه:
    =وقتی چتر خداست =
    بگذار ابر سر نوشت هر چه میخواهد ببارد ...
    =وقتی دلت با خداست =
    بگذار هر کس میخواهد دلت را بشکند ..
    =وقتی تو کلت با خداست=
    بگذار هر چه میخواهند با تو بی انصافی کنند ..
    =وقتی امیدت با خداست =
    بگذار هر چه میخواهند نا امیدت کنند ...
    =وقتی یارت خداست =
    بگذار هر چه میخواهند نارفیق شوند ...
    -----همیشه با خدا بمان -----
    چتر پر وردگار بزرگترین چتر دنـــــــــــــــیاست ...
    در تاریخ 1394/4/18/taklov

  • nace میگه:
    نگــــــــــرد نیست هم چین دختری .........
    در تاریخ 1394/4/18/taklov

  • nace میگه:
    درد دل که میکنی....یعنی ضــــــــــــعف هایت .......
    درد ها یـــــــــــــــت -----------
    را میگذاری در سینی و تعارف میکنی.........
    که هر کدا مشان را خواستند بـــــــــردارند ..........
    تــــــــــــــــــــــــــی ز کنند .........
    تیــــــــــــــــــــــــــ غ کنند ................
    بـــــــــــــــزنند
    به رو حـــــــــــــــــــــــــــــ ــــت ........
    ..........
    در تاریخ 1394/4/18/taklov

  • nace میگه:
    براوووووووووووو...بیک لایک ...
    در تاریخ 1394/4/18/taklov

  • دخی مخی میگه:

    خخخخخخخخخخخخ لایک


    در تاریخ 1394/4/12/taklov

  • امیر میگه:
    ممنون اقا سینا عالی بود
    پاسخ:خواهش میکنم
    در تاریخ 1394/4/8/taklov

  • ♕Åℛ♏ƛ̂Ӥ.ƛ$Ŀᾋ̂ɱί♕ میگه:
    عماد جون خیلی قشنگ ممد برات گفته حض کن خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
    در تاریخ 1394/4/6/taklov

  • ♕Åℛ♏ƛ̂Ӥ.ƛ$Ŀᾋ̂ɱί♕ میگه:
    ایول دمتون جیز خخخخخخخخخخ خوشم اومد ایول

    در تاریخ 1394/4/5/taklov

  • sara میگه:
    جالب بود مقسی
    در تاریخ 1394/4/1
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سایت عاشقانه و تفریحی تک لاو و آدرس takloves.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

 
 
 
 
 





الوین چت
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
داستان سربازی رفتن دخترا (طنز)
  • تعداد بازدید : 964
  •  

    صبحگاه:
    فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟
    معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

    ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند…
    سلام سارا جان
    سلام نازنین، صبحت بخیر
    عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
    سلام نرگس
    سلام معصومه جان
    ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی…

    صبحانه:

    وا… آقای فرمانده، عسل ندارید؟
    چرا کره بو میده؟
    بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
    آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

    بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)

    فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
    وا نه، لباسامون خاکی میشه …
    آره، تازه پاره هم میشه …
    وای وای خاک میره تو دهنمون …
    من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا …

    ناهار

    این چیه؟ شوره
    تازه، ادویه هم کم داره
    فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
    من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم
    من هم همینطور چون جوش میزنم
    فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
    بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
    برو خودت غذا درست کن
    والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو …
    چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد

    بعد از ناهار

    فرمانده: کجان اینا؟
    معاون: رفتن حمام
    فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود…
    هوووو…. بی شعور
    مگه خودت خواهر مادر نداری…
    بی آبرو گمشو بیرون…
    وای نامحرم…
    کثافت حمال…
    (کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)

    بعد از ظهر

    فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
    یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
    جوجه بدون برنج
    رژیمی عزیزم؟
    آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

    شب در آسایشگاه

    یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
    فرمانده: بله بسیار زیاد!
    خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
    فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

    فرمانده میره تو آسایشگاه:
    وا…عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
    راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
    فرمانده: بلندشید برید بخوابید!
    همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند
    فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
    واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
    آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
    فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
    سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
    مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!

     


    مطالب مرتبط
  • مطالبی که شما از آن ها خوشتان خواهد آمد...
  • نظرات
  • در قمست نظرات مشکلات و پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در جریان بگزارید.
  • این نظر توسط ♕Åℛ♏ƛ̂Ӥ.ƛ$Ŀᾋ̂ɱί♕ در تاریخ 1394/4/5/takloves و 18:01 دقیقه ارسال شده است

    ایول دمتون جیز خخخخخخخخخخ خوشم اومد ایول


    برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

    نام
    آدرس ایمیل
    وب سایت/بلاگ
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

    آپلود عکس دلخواه: